داستانی از بحار الانوار11


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



نظرتون درباره وبلاگ؟

کد ِکج شدَنِ تَصآویر

. . . . کد کج شدن . . . . . . . کد نمایش افراد انلاین . . .

جاوا اسكریپت

. . . کد نشاگر موس . .

کد بارش برگ های قرمز و زرد

. . . کد بارش برگ . . .
داستانی از بحار الانوار11
نویسنده : محمد ذوالقدر
تاریخ : سه شنبه 17 تير 1393

اصبغ بن نباته يکى از ياران برجسته اميرالمؤمنين عليه السلام مى گويد:

سلمان از طرف على عليه السلام استاندار مدائن بود و من پيوسته با او بودم . سلمان مريض شد و در بستر افتاده بود، من به عيادتش رفتم . آخرين روزهاى عمرش بود، به من فرمود:

اى اصبغ ! رسول خدا صلى الله عليه و آله به من خبر داده هرگاه مرگم فرا رسيد مردگان با من سخن خواهند گفت . تو با چند نفر ديگر مرا در تابوت نهاده و به قبرستان ببريد تا ببينم وقت مرگم رسيده يا نه ؟! به دستور سلمان عمل کرديم . او را به قبرستان برديم و بر زمين رو به قبله نهاديم . با صداى بلند خطاب به مردگان گفت :

سلام بر شما اى کسانى که در خانه خاک ساکنيد و از دنيا چشم پوشيده ايد، جواب نيامد.

دوباره فرياد زد:

سلام بر شما اى کسانى که لباس خاک به تن کرده ايد و سلام بر شما اى کسانى که با اعمال دنياى خود ملاقات نموده ايد و سلام بر شما اى منتظران روز قيامت . شما را به خدا و پيغمبر سوگند مى دهم يکى از شما با من حرف بزند، من سلمان غلام رسول الله هستم .

پيامبر صلى الله عليه و آله به من وعده داده که هرگاه مرگم نزديک شد، مرده اى با من سخن خواهد گفت :

سلمان پس از آن کمى ساکت شد. ناگاه از داخل قبرى صدايى آمد و گفت :

سلام بر شما اى صاحب خانه هاى فانى و سرگرم شدگان به امور دنيا. ما مردگان ، سخن تو را شنيديم و هم اکنون به جواب دادن به شما آماده ايم ، هر چه مى خواهى سؤ ال کن ! خدا تو را رحمت کند!

سلمان : اى صاحب صدا! آيا تو اهل بهشتى يا اهل جهنم ؟

مرده : من از کسانى هستم که مورد رحمت و کرم خدا قرار گرفته ام و اکنون در بهشت (برزخى ) هستم .

سلمان : اى بنده خدا! مرگ را برايم تعريف کن ! و بگو مرحله مرگ را چگونه گذراندى و چه ديدى و با تو چه کردند؟

مرده : اى سلمان ! به خدا سوگند اگر مرا با قيچى ريز ريز مى کردند از مشکلات مرگ برايم آسان تر بود، بدان که من در دنيا از لطف خدا اهل خير و نيکى بودم ، دستورات الهى را انجام مى دادم ، قرآن مى خواندم ، در خدمت پدر و مادر بودم ، در راه خدا سعى و کوشش داشتم ، از گناه دورى مى کردم ، به کسى ظلم نمى کردم و شب و روز در کسب روزى حلال کوشا بودم تا به کسى محتاج نباشم ، در بهترين زندگى غرق نعمتها بودم که ناگهان به بستر بيمارى افتادم . چند روزى از بيماريم گذشت لحظات آخر عمر رسيد، شخص تنومند و بد قيافه اى در برابرم حاضر شد. او اشاره اى به چشمم کرد نابينا شدم و اشاره اى به گوشم کرد کر شدم و به زبانم اشاره نمود لال شدم . خلاصه تمام اعضاء بدنم از کار افتاد. در اين حال صداى بستگانم بلند شد و خبر مرگم منتشر گرديد.

وحشت در دروازه برزخ

در همين موقع دو شخص زيبا آمدند، يکى در طرف راست و ديگرى در طرف چپ من نشستند و بر من سلام کردند و گفتند:

ما نامه اعمالت را آورده ايم ، بگير و بخوان ! ما دو فرشته اى هستيم که در همه جا همراه تو بوديم و اعمال تو را مى نوشتيم .

وقتى نامه کارهاى نيکم را گرفتم و خواندم خوشحال شدم اما با خواندن نامه گناهان اشکم جارى شد. ولى آن دو فرشته به من گفتند:

تو را مژده باد! نگران نباش ! آينده ات خوب است .

سپس عزرائيل روحم را به طور کلى گرفت . صداى گريه اهل و عيالم بلند شد و عزرائيل به آنها نصيحت مى کرد و دلدارى مى داد. آنگاه روح مرا همراه خودش برد و در پيشگاه خداوند قرار گرفتم و از روح من راجع به اعمال کوچک و بزرگ سؤال شد. از نماز، روزه ، حج ، خواندن قرآن ، زکات و صدقه ، چگونه گذراندن عمر، اطاعت از پدر و مادر، آدم کشى ، خوردن مال يتيم ، شب زنده دارى و امثال اين امور پرسيدند.

سپس فرشته اى روحم را به سوى زمين بازگرداند.

مرا غسل دادند، در آن وقت روحم از غسل دهندگان تقاضاى رحم و مدارا مى کرد و فرياد مى زد با اين بدن ضعيف مدارا کنيد به خدا همه اعضايم خرد است . ولى غسل دهنده ابدا گوش نمى داد. پس از غسل و کفن به سوى قبرستان حرکت دادند در حالى که روحم همراه جنازه ام بود...تا اينکه مرا به داخل قبر گذاشتند. در قبر وحشت و ترس زيادى مرا فرا گرفت ، گويى مرا از آسمان به زمين پرت کردند...پس از آن به طرف خانه برگشتند، با خود گفتم :

اى کاش من هم با اينها به خانه بر مى گشتم . از طرف قبر ندايى آمد: افسوس ‍ که اين آرزويى باطل است ، ديگر برگشتن ممکن نيست .

از آن جواب دهنده پرسيدم : تو کيستى ؟

گفت : فرشته منبه (بيدارگر) هستم من از جانب خداوند ماءمورم اعمال همه انسانها را پس از مرگ به آنها خبر دهم .

سپس مرا نشانيد و گفت :

اعمالت را بنويس !

گفتم : کاغذ ندارم .

گوشه کفنم را گرفت و گفت : اين کاغذت ، بنويس !

گفتم : قلم ندارم .

گفت : انگشت سبابه ات قلم تو است .

گفتم : مرکب ندارم .

گفت : آب دهانت مرکب تو است .

آنگاه او هر چه مى گفت ، من مى نوشتم ، همه اعمال کوچک و بزرگ را گفت و من نوشتم ...

سپس نامه عملم را مهر کرد و پيچيد و به گردنم انداخت ، آنقدر سنگين بود گويى که کوههاى دنيا را به گردنم افکنده اند!

آنگاه فرشته منبه رفت ، فرشته نکير منکر آمد از من سؤالاتى نمود، من به لطف خدا همه سؤال هاى نکير و منکر را درست جواب دادم ، آن وقت مرا به سعادت و نعمتها بشارت داد و مرا در قبر خوابانيد و گفت : راحت بخواب !

آنگاه از بالاى سرم دريچه اى از بهشت برويم باز کرد و نسيم بهشتى در قبرم مى وزد. تا چشم کار مى کرد قبرم وسعت پيدا کرد. سپس کلمه شهادتين را بر زبان جارى کرد و گفت : اى کسى که اين سؤال را از من کردى سخت مواظب اعمال خويش باش ! که حساب خيلى مشکل است ! و سخنش قطع شد.

سلمان گفت : مرا از تابوت بيرون آريد و تکيه دهيد، آنها چنين کردند. نگاهى به سوى آسمان کرد و گفت :

اى کسى که اختيار همه چيزها به دست توست ، به تو ايمان دارم و از پيامبرت پيروى کردم و کتابت را نيز قبول دارم ...آنگاه لحظات مرگ سلمان فرا رسيد و اين مرد پاک چشم از جهان فرو بست .




:: برچسب‌ها: داستان بحارالانوار , داستان مرگ , سرانجام مردگان , داستان رحلت سلمان ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان وبلاگ رسمی محمد ذوالقدر و آدرس mohammad1998new.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار مطالب

:: کل مطالب : 28
:: کل نظرات : 3

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 1
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 1
:: بازدید ماه : 32
:: بازدید سال : 1829
:: بازدید کلی : 32741

RSS

Powered By
loxblog.Com